در عالم فلسفه از سنگینترین و پیچیدهترین بحثها بین طرفداران نسبیگرایی و مطلقگرایی هست. بهویژه این بحث خودش را در علم اخلاق نشون میده.
مطلقگراها: یه سری احکام اخلاقی و در کل گزارهها وجود داره که در هر شرایطی صحیحه؛ فارغ از زمان و مکان، فرهنگ، محیط، ناظر و غیره.
نسبیگراها: هر گزارهای ممکنه در شرایط خاصی درست باشه و در شرایط دیگه غلط؛ بستگی به زمان و مکان، فرهنگ، محیط، ناظر و غیره داره؛ نمیشه حکم کلی صادر کرد.
نسبیگرایی بعد از ظهور پستمدرنیسم رونق بیشتری گرفت. بهویژه اونها میگن اخلاقیات در هر فرهنگ تعریف خودش رو داره و مثلا نمیشه بر اساس اصول اخلاق غربی در خصوص مردم شرق آسیا قضاوت کرد.
مطلقگراها این ایراد رو میگیرن که اگه اخلاق را نسبی بگیریم، دیگه چیزی از اخلاق نمیمونه؛ دیگه نمیشه فرد یا گروهی را برای یه عمل اخلاقی خاص محکوم کرد. هر کس میتونه عمل غیراخلاقیاش رو در لوای تفاوت فرهنگها، تفاوت آدمها، متفاوتبودن شرایط و امثال اون توجیه کنه.
معروفه یه خبرنگاری به میشل فوکو میگه: شما معتقدی درباره هر عمل اخلاقی باید با توجه فرهنگ حاکم بر اون جامعه قضاوت کرد، پس با این حساب ما نمیتونیم آدمخواری در بعضی از قبایل افریقایی رو محکوم کنیم، چون جز فرهنگشون بوده! (نقل به مضمون)
یکی از ایرادات دمدستی معروف دیگهای که از نسبیگراها میگیرین اینه: این گزاره «همه چیز نسبیه»، خودش یه گزاره مطلقه، چون داری یه حکم کلی صادر میکنی!
در این خصوص میشه پیچیده و عمیق و فراوون بحث کرد اما جاش اینجا نیست و من هم تخصصم فلسفه نیست. اما با توجه به مطالعاتی که سالها داشتم به یک جمعبندی برای خودم رسیدم که سعی میکنم خیلی شسته و رفته در اختیار خوانندگان وبلاگ قرار بدم.
دوستانی که تخصصی این موضوع رو دنبال میکنن، میتونن برن بحثهای تخصصی متخصصان رو بخونن. سایر دوستان اگر این مطلب را قانعکننده دیدن، میتونن نظر من رو بپذیرن.
فرض کنید در منطقهای بهنام خطیرکوه دو روستا وجود دارد: یکی روستای لرد و یکی روستای کمرود.
هر روستا شرایط و وضعیت خاص خودش رو داره: محدوده جغرافیایی، ساکنان و غیره.
در روستای لرد یک پهلوانی هست به اسم علیرضا که از همه قویتره و همه از او حساب میبرن و اون رو پهلوان روستا میدونن.
پس میتونیم این گزاره رو داشته باشیم: «علیرضا پهلوونه». این حکم ،مطلقا صحیح هست. اما تا وقتی صحیح هست که شرایط روستا ثابت بمونه.
مثلا اگه افراد جدیدی وارد روستا بشن که بینشون یه فرد قویتر از علیرضا وجود داشته باشه، دیگه علیرضا پهلوون روستا نیست. در اینجا هم از نظر زمان و هم از ساکنین، شرایط روستا فرق کرده.
پس این گزاره که «علیرضا پهلوونه، در شرایطی خاص، در وضعیتی مشخص، در کانتکسی معین، درون یک چارچوب تعریفشده، حکمی مطلقاً صحیح هست اما در عین حال با تغییر شرایط یا در مقایسه با شرایط دیگه، میتونه صحیح نباشه.
پس تا اینجا فهمیدم ما میتونیم احکام مطلق داشته باشیم اما با شرایط ثابت و معینی. اما اغلب (اگر نگیم همیشه) شرایط ثابت نیست (بهویژه شرایط زمانی و مکانی)، بنابراین اغلب (اگر نگیم همیشه) احکام و گزارهها نسبی هست.
حالا فرض کنید در روستای کمرود هم، یه پهلوون داریم به اسم حسن و در شرایط و وضعیت اون روستا گزاره مطلقا صحیح اینه: «حسن پهلوونه».
بعد یه مسابقه برگزار میشه برای انتخاب پهلوون منطقه خطیرکوه، بین علیرضا و حسن. تا قبل از این مسابقه مردم کمرود فک میکنن حسن واقعا پهلوونه اما وقتی هیکل و قدرت بسیار بیشتر علیرضا رو میبینن، تصورشون از پهلوون عوض میشه! مطابق انتظار علیرضا برنده میشه.
در اینجا هر دو گزاره ««علیرضا پهلوونه» و «حسن پهلوونه» در چارجوبی مشخص یعنی درون دو روستا صحیح هستن اما وقتی درباره کل منطقه صحبت میکنیم، نسبتاً غلطه که بگیم «حسن پهلوونه»، بهتره بگیم ««علیرضا پهلوونه». چون تا وقتی پهلوونی مثل علیرضا هست، صحبت حسن نیست!
پس علاوه بر این که تغییر شرایط روی درست یا غلط بودن یه گزاره تأثیر میذاره؛ ممکنه وقتی دو تا گزاره در مقابل هم قرار میگیرن، درستی یکی در مقابل یکی دیگه رنگ ببازه!
یا گاهی هر دو صحیح هستن اما اگه ما یک گزاره رو بیان کنیم و یکی دیگه رو نگیم، حقیقت رو ناقص یا حتی گمراهکننده بیان کردیم.
حقایق در قلمروی خودشون ممکنه مطلقا صحیح باشن اما وقتی به هم میرسن یا مکمل هم میشن یا دشمن هم میشن، یا یکی برتر از دیگری میشه و اون را از گردونه خارج میکنه!
برای مثال یک حکم اخلاقی داریم «دروغ بده» که در اکثر شرایط میشه ازش دفاع کرد. اما شرایط خاصی پیش میاد که برای نجات جان یک انسان باید دروغ بگیم. اینجا یک حکم اخلاقی دیگه هم وارد ماجرا میشه: «برای حفظ جان یه انسان باید تلاش کنیم». این حکم دوم هم درسته.
وقتی این دو تا حکم در مقابل هم قرار میگیرن، حکم اولی بلاموضوع میشه و باید حکم دومی رو اجرا کنیم. میتونیم بگیم هر دو صحیح هستن اما اولی صحیحتره. یا این جوری بگیم: حکم اولی در مقایسه با (یا نسبت به) حکم دومی غلطه.
یا این طوری بگیم: یک یا چند شرط که اساس حکم «دروغ نگفتن »بود، در اینجا تغییر کرد، بنابراین این حکم اول دیگه صحیح نیست.
مثالی بزنم از روش علمی. در علوم مختلف مثل اقتصاد، ما میایم اول یه سری فروض پایهای را در نظر میگیرم، یه سری شروط در نظر میگیریم، یه محدوده خاص و یک چارچوب نظری معینی رو در نظر میگیریم و بعد میام یه قضیه یا نظریهای رو اثبات میکنیم.
مثلا نظریه تقاضا در علم اقتصاد میگه: «بین قیمت و تقاضا رابطه معکوس وجود داره». این نظریه بر مبنای یه سری فروض و شرایطی بنا شده، مثل اینکه سایر عوامل موثر بر تقاضا مثل سلیقه و درآمد مصرفکننده بدونتغییر هستن. بنابراین تا وقتی این فروض و شرایط برقرار هستند، نظریه تقاضا یک حکم کلی و مطلقاً صحیح هست. اما در عین حال یک حکم نسبی هست، چون در شرایط خاصی صحیح نیست، مثلا اگه افزایش قیمت، با افزایش درآمد مصرفکنندگان جبران بشه، باعث کاهش تقاضا نمیشه.
خب میبینید برداشتی که من از نسبیگرایی دارم، در تضاد جدی با مطلقگرایی قرار نمیگیره و حتی دوستان مطلقگرا شاید بگن: ما هم همین رو میگیم.
من حتی همین حکم صادر کردن در خصوص مطلقگرایی و نسبیگرایی رو هم نسبی میبینم و معتقدم بستگی داره چجوری به داستان نگاه کنیم!
در مقابل کسانی که دچار تعصب و جزم و جمود هستند، ایدئولوژیک فکر میکنن، اهل مدارا با نظرهای مخالف نیستن و دچار این توهم هستن که حقیقت فقط همون چیزیه که خودشون و گروهشون میدونن، من نسبیگرا میشم.
اما در مقابل کسانی که نسبیگرایی را دستاویزی برای شلخته فکر کردن، قضاوت نکردن و بیعملی قرار میدن، من مطلقگرا میشم، چون معتقدم با یک روش علمی و چارچوب مشخص میشه بحث و استدلال کرد و به احکامی مطلق برای عمل، تحت شرایطی مشخص رسید.
نسبیگرایی مورد نظر من، چند حقیقت رو در نظر میگیره، از جمله:
1- منطق فازی: در کل دو تا منطق در بحثهای علمی مطرح هست. منطق ارسطویی که میگه یا یک گزاره درسته یا غلطه، یا صفر یا یک، یا سیاه یا سفید.
در مقابل منطق فازی میگه: علاوه بر سیاه و سفید، ما بیشتر با خاکستری طرف داریم. خیلی وقتها نمیـتونیم از بد مطلق یا خوب مطلق صحبت کنیم؛ به جاش بهتره برای توصیف حقیقت، از عباراتی مثل اینها استفاده کنیم: تا حدی درست، نسبتا غلط.
به نظر من منطق فازی قابلدفاعتره. بنابراین اغلب با احکام نسبی (مثلا نسبتاً صحیح) روبهرو هستیم و در شرایط خاصی احکام مطلق.
2- چندوجهی بودن حقیقت: مثال فیل و تاریکی مولانا رو به یاد بیارید (یا بخونید). هر کس در اون تاریکی یه جای فیل رو دست میزد و قضاوت متفاوتی از ماهیت این موجود داشت. حقیقت یکی بود اما هر کس یک وجهی از این حقیقت رو میدید.
3-زاویه دید متفاوت: بسته به این که ناظر از چه زاویه و منظری به حقیقت نگاه کنه، برداشتش از حقیقت متفاوته. مثلا شما در ارتفاع ساختمونها رو موجودی کوچک میبینید اما در روی زمین موجوداتی بزرگ (بگذریم از این که کوچک بودن و بزرگ بودن خودش یه امر نسبیه).
4- قاصر بودن زبان: حتی اگه فرض کنیم شما کل حقیقت رو میدونید وقتی قراره بیان کنید امکانات زبانی و حتی زمانی، بهتون اجازه نمیده کل حقیقت رو بیان کنید و اصلا لزومی هم به این کار نیست. ما محبوریم یک تیکه از حقیقت رو پررنگ بزرگ کنیم و عرضه کنیم.
برا همینه که شعبانعلی توصیه میکنه وقتی جمله قصار میخونید به جای اینکه دنبال مثال نقض بگردید، ببینید چه حقیقت مهمی در این جمله نهفته هست؛ هیچ جمله قصاری نمیتونه کل حقیقت رو بیان کنه.
و برا همینه ملکیان توصیه میکنه دیدگاهها و مکاتب مختلف رو به این چشم نگاه کنید که «حظی از حقیقت» دارن.
من چن وقت قبل، در یه نوشتهای توصیه کردم: کمحرف باشیم. اثبات هم کردم در بسیاری از شرایط این حرف درسته. اما یکی از خوانندگان عزیز وبلاگ، جملهای با این مضمون گفتن: با کمحرفی مخالفم، چون باعث شده به خاطر ترس از اشتباه کردن، حرفم را در جمع نزنم. اینجا میبینیم که در شرایط خاصی که ایشون داشته و ترس از حرف زدن داشته، اتفاقا باید بیشتر حرف میزده، تا ترسش بریزه.
با وجود این محدودیتهای زبانی و مثالهای نقض و استثنائاتی که ممکنه احکام کلی ما داشته باشه، ما برای انتقال تجربه و دانش به اونها نیازمندیم. مجبوریم بخشی از حقیقت را در قالب این حکمها منتقل کنیم، البته باید تلاش کنیم که حقیقت بیشتری را پوشش بدیم و نتایج مفیدتری ایجاد کنیم.
بسیار خوب و روون نوشته بودی محسن جان
قابل فهم نوشتن این مسایل فلسفی کار سخته
با بسیاری از چیزهایی که نوشتی موافقم و فقط میخوام کمی بهش اضافه کنم :
ابوالقاسم فنایی مرز بین نسبیتگرایی و مقامگرایی را تا حد خوبی روشن میکنه
درواقع توضیحات بالا هم (به ظن من) نوعی مقامگرایی است نه نسبی گرایی(بنابراین دچار نسبیت نمیشود)
عبدالکریم سروش هم اخلاق را “ادب مقتضای مقام” تعریف میکند
ضمن اینکه ارزشهای اخلاقی را به “ارزشهای خادم” و “ارزشهای مخدوم” تقسیم میکند
ارزش های خادم هستند که با تغییر موقعیت و به اقتضای مقام حکمشان تغییر میکنند و اگر آن “موقعیت” ثابت باشد دیگر فرقی نمیکند که در مورد من باشد یا دیگری…در این فرهنگ باشد یا در فرهنگی دیگر(بنابراین با تغییر فرد و فرهنگ دچار نسبیت نمیشود و راه را بر اینکه هرکسی برداشتی دارد میبندد_همانند روش علمی که به درستی در بالا اشاره کردی)
همچنین وجود ارزشهای مخدوم (مثل عدالت) حکمی مطلق دارند و همیشه درست هستند و از آنرو مخدوماند که انسان تابع آنهاست نه اینکه آن ارزشها در خدمت انسانها باشد. تعداد این ارزشها بسیار کمتر است(ملکیان هم در جایی میگوید که به حکم وجود این ارزشهای مطلق ، من مطلقگرای اخلاقی هستم)
ممنون از لطفت نوید جان.
از مطلب فنانی چیزی نخواندم، ممنون میشم اگر آدرس مطلبی سراغ داری در اختیارم قرار دهی.
به هر حال، من چندان اصراری بر اسم ندارم، تاکید من روی آثاری است که این حقیقت روی جهانبینی ما دارد.
درباره نظر سروش، ابشان در کتاب اخلاق خدایان، « قواعد استثناپذیر اخلاقی» را میپذیرد و بیان میکند : نیکو بودن، عین عمل به همین قواعد استثناپذیر اخلاقی است. (نقل به مضمون). بنابراین چندان اصراری به اثبات مطلق بودن احکام اخلاقی ندارد.
حتی اگر بپذیریم یه سری احکام مطلق وجود دارد، نسبیگرایی (در معنای مد نظر من) جایی ظهور میکند که بین دو حکم مطلق اخلاقی مواجهه صورت میگیرد و مجبوریم یکی را بر دیگری ارجح بدانیم. البته برخی چنین اتفاقی را این طور تفسیر میکنند که یکی از احکام اخلاقی در مقابل دیگری «بلاموضوع» میشود و نه اینکه مطلقگرایی اخلاق نقض شود. اینجا هم نامگذاری دغدغه من نیست.
محسن عزیز بحث جذابی رو مطرح کردی و من همیشه به این بحث فکر میکنم ..
اساسا زندگی یعنی نسبیت ،بنظرمن مفهوم و برداشت ما از هر واژه و هر موضوعی نسبی است و هیچ چیز مطلقا صحیح یا خطا نیست … عشق ، زیبایی ، گناه ، خوشرو ، کمرو ، بی عرضه باعرضه ، جذاب ، زشت ، تمیز ، قد بلند ، قدکوتاه، ملحد ، دین دار ،خوب ، بد و و و و و…. درواقع مفهوم هر واژه در گذر از فیلتر زمان و شرایط رنگ میبازد و عوض میشود….
عامل خیلی از اختلافات و سوءتفاهمات ما در بسیاری از مسائل همین مطلق بینی هاست …
شاد مطلق ، سلامت مطلق و نسبی مطلق باشید …
یعقوب عزیز
سلامت و اردات
تشکر از توجه شما به نوشته بنده
نسبی گرایی را در معنایی که در این پست گفتم، قبول دارم و موافقم که برخی از اختلاف ما ناشی از زاویه نگاه است.