دیشب یک کتاب میخوندم به اسم «شاد بودن کافی نیست».
خوندن چنین کتابهایی برای من که اساس زندگیام رو بر شاد بودن و لذت بودن تعریف کردم (مثلا در این مطلب نوشتم) خیلی مهمه. نویسنده کلا میخواد بگه فکر نکنید همیشه ممکنه یا باید یک احساس خاص مثل شاد بودن داشته باشید، احساسهای دیگه مثل غم و خشم هم جاهایی لازمه.
البته من خودم تو این دو سه سال اخیر به صورت تجربی متوجه شدم به رسمیت شناختن و بهرهگیری از احساسات دیگه غیر از شاد بودن و سر حال بودن چقدر میتونه به زندگی کمک کنه. مثلا من در بحث انگیزه دادن به خودم قبلا خیلی مشکل داشتم؛ منتظر بودم که حس و حال مثبت برای انجام یک کار پیش بیاید بعد کار کنم اما اولا فهمیدم (همان طور که این کتاب هم میگه) عمل بر انگیزه مقدم است و با عمل کردن هست که احساس لازم به وجود میاد (یعنی باید شروع کنی به کار کردن تا انگیزه هم پیدا بشه)، ثانیا، از احساسات دیگه مثل خشم و ترس و اندوه و خجالت هم خیلی وقتها میشه انگیزههای خوبی گرفت. البته همه انسانها به طور غریزی همین کار رو میکنن اما بحث اینه که با شناخت تاثیری که هر یک از این احساسات روی عمل ما میذارند، میتونیم بر این احساسات مسلط باشیم و هر وقت که لازم باشه این احساسات رو برای هدف خودمون احضار و استفاده کنیم.
یه جای کتاب میگه ما دو جور کار داریم: کاری که درسته، کاری که حس خوبی میده. البته ممکنه خیلی از کارها هم کار درستی باشند و هم حس خوبی به آدم بدن. یعنی لذت و کار توامان. ولی در واقعیت خیلی از کارها در زندگی هست که دوست نداری انجامشون بدی، حس خوبی بهت نمیده اما لازمه انجام بشه. مثلا درست کردن دندون، انجام یک عمل جراجی، کار کردن در شغلی که دوستش نداری اما انتخاب دیگهای هم نداری.
پس لازمه انسان در زندگی این مهارت رو داشته باشه کارهایی که دوست نداره رو هم انجام بده. حتی مهارت رنج کشیدن و درد کشیدن داشته باشه. به ویژه انسان اخلاقگرا یا معناگرا یه جاهایی لازمه پا روی لذتها و منافعش بذاره و برای انگیزههای اخلاقی و معنوی یه کاری رو انجام بده.
البته میشه کلیت زندگی را در جستجوی شادی و آزادی تعریف کرد اما سختیها و رنجهای موردی و کوتاهمدت میتونه کمک کنه انسان در بلنمدت به شادیها و لذتهای عمیقتر و پایدارتر دست پیدا کنه.
انسانی که کارها رو فقط بر اساس حس خوبش و منفعت و لذتش انجام میده و کارکرد زندگی رو تنها در جستجوی لذت تعریف میکنه، صرفا زندگی لذتطلبانه رو برای خودش تعریف کرده اما اگر رنجها و هزینههای درست کار کردن و درست زندگی کردن رو هم بپذیره میتونه به سطح زندگی اخلاقمدارانه صعود بکنه.
البته رنج کشیدن هیچ وقت نمیتونه هدف زندگی باشه بلکه میتونه یک راه و وسیله کوتاهمدت باشه برای دستیابی به لذتهای بزرگتر و رضایت عمیقتر.
من خودم احساس میکنم در مقطعی از زندگی بیش از حد روی حس خوب و لذتبخش بودن کارها تاکید کردم و کمی ارادهام برای انجام کارها به صرف درست بودن و وظیفه بودن کمرنگ شده و این باعث شده گاهی در برخی امور اهمالکاری کنم. مثلا نیاز به درست کردن دندانها و دندانپزشکی دارم اما چون همیشه دندانپزشکی حس بدی بهم میده همش پشت گوشت میندازم.
بنابراین باید این باور رو در خودم تقویت کنم که برخی کارها هست باید انجام بشند چون باید انجام بشند! حتی اگه باعث رنج کشیدن و درد و زحمت و خستگی زیاد و ایجاد خطر بشه. چون منافع بلندمدت زیادی دارند، چون وظیفه هستند، چون مسئولیت اجتماعی هستند، چون از نظر معنوی و اخلاقی ما رو ارتقا میدن، چون بعدها باعث افتخار و رضایت ما میشن.
در این راه ایمان قلبی، اصول و پرنسیب اخلاقی، وجدان بیدار، ترس از عواقب و تبعات و فشار اجتماعی میتونه به انسان کمک کنه.
بذارید روی فشار اجتماعی یا فشار افکار عمومی بیشتر تاکید کنم.
آدمهایی مثل من که چندان به ارزشداوری و قضاوت دیگران اهمیت نمیدیم از یک طرف این مزیت رو داریم که بیشتر میتونیم بر اساس فهم و اصول خودمون زندگی کنیم، نه فهم و نظر دیگران. اصطلاحا بیشتر میتونیم به زندگی اصیل نزدیک بشیم. اما از طرف دیگه این مسئله رو داریم که بیشتر با خودانگیزشی و فشار درونی خودمون کار درست رو انجام بدیم نه بر اساس فشار خارجی.
مثلا من وقتی به والدین خودم و در کل قدیمیها که نگاه میکنم میبینم بخش بزرگ انگیزه اونها از فشار قضاوت افکار عمومی و ترس از آبرو و شرم از نگاه و حرف دیگران میاد. البته این فرهنگ مشکلات زیادی هم ایجاد میکنه اما انگیزههای خوبی برای انجام برخی مسئولیتهای اجتماعی ایجاد میکنه. مثلا من خودم از حضور در جمع و شرکت در مراسمهای شادی یا عزا فراری هستم اما برای پدر و مادر من حضور در این مراسم یک عمل قطعی و حتمی هست، چون همیشه میخوان خودشون رو به مردم (نه به خودشون) یک آدم مردمدار و وظیفهشناس نشون بدن.
آدمهایی مثل من بیشتر باید انگیزههای درونی خودشون رو برای انجام کار درست (نه لزوما خوشایند) تقویت کنند؛ اصول اخلاقی رو مدام به خودشون یادآوری کنند، باورهای خودشون رو در راستای انجام کارهای درست قویتر و عمیقتر بکنند، ترسهای خودشون رو از بین ببرند و …
بحث در این خصوص زیاده، فعلا کافیه.