گاهی که قطارم از ریل خارج میشود و بی حوصله میشوم و دستم به کار نمیرود، خواندن چند جمله از بزرگانی که الگویم هستند، مرا دوباره به روی ریل بر میگرداند. امروز این نقش را کلام استاد محمدعلی موحد ایفا کرد:
آن چه در من ادامه پیدا کرده است حس یک جویندگی تمامنشدنی و بیپایان است، این حس جویندگی برای چیزی که نمیدانم چیست در من آنقدر قوی و زنده است که سوز عطش ناشی از آن را حس می کنم، اگر چه به واسطه پیری و کهولت سن دیگر آن سرزندگی و نشاطی که در جوانی داشتم با من همراه نیست اما قوّت آن عطش جویندگی در من همچنان زنده است که مایه حرکت من می شود و مرا با خود همراه میبرد. نمیدانم شاید نوعی ایده آلیسم باشد اما هر چه هست حسی است که با من است و اگر بخواهم بگویم در این سال ها به دنبال چه هستم باید بگویم که همچنان در آرزوی یک گشایش اندرونم. این نهایت آرزوی من است که روزی به گشایشی در اندرون خود دست یابم… آرزوی من رسیدن به آن گشایش درونی است. این “ربّ زِدنی عِلماً” که پیغمبر(ص) می گفت و رسیدن به مقام اولوالعلم همان روشنایی دل و گشایش اندرون است. این در واقع همان گشایشی است که شمس تبریزی می گوید اگر تمام ثروت دنیا را به من دهند با آن عوض نخواهم کرد. من همیشه چشم به راه آن گشایش درونی هستم.
از این سخن، نکهت عشق میآید: عشق به حقیقت. به یاد یکی از درسهای استاد ملکیان در سلسهدرسهای اخلاق کاربردی افتادم که با مدد از آموزههای افلاطون، برای دستیابی به زندگی خوب و خوش، عاشق بودن را توصیه میکند: عشق به حقیقت، عشق به خوبیها و عشق به زیبایی.
در آنجا از عارفی نقل میکند: حتی شده عاشق تکه چوبی شوید! مصطفی ملکیان میگوید: این عشق است که انسان را از لاک درون خودش بیرون میآورد و در انسان شور و اشتیاق و تکاپو ایجاد میکند. خود ملکیان عاشق حقیقت بود که روزها خود را در اتاقی حبس میکرد و مشغول مطالعه میشد (+).
ایضاً به یاد حکایت زندگی عاشقانه کیوان ساکت افتادم که چطور با تحمل مشقت و مرارت، تار تمرین میکرد. عشق به زیبایی این قدرت را به او میداد. همان عشقی که شجریان و شهناز و پایور و اساتید دیگر موسیقی ایرانی داشتند. همچنین به یاد ابوالحسن نجفی افتادم که وقتی از اتاق کارش دور بود مانند نوزادِ جداشده از مادر، بیقرار بود.
قصّۀ بسیاری از افراد موفق، قصّۀ موفقیت نیست بلکه قصۀ عاشقی است. آنها دنبال موفقیت و شهرت و محبوبیت نبودند، آنها فقط در پی عشق خود دویدند، آنها فقط عاشقی کردند. نمونهاش حاتمیکیا که در مصاحبهای گفت: تنها کاری که کرده این بوده که به حرف دلش گوش داده. همین عشق باعث شد که رضا کیانیان، طلبگی را رها کند و به هنر روی آورد. جادوی عشق بود که نصیریان را استاد مسلم بازیگری ساخت.
حکایت عشق بیپایان است.
=================================================
این نوشته، به نوعی قسمت دوم مطلب راه موفقیت است.