من در این وبلاگ، غیر از نوشتههای معمول که عنوان مشخصی دارند، مطالب دیگهای با عناوینی مثل بداههنویسی، پراکندهنویسی، کشکول و خشمنامه دارم که فرمهای متفاوتی برای وبلاگنویسی هستند و به بهانهها و مناسبتهای مختلف منتشر میشن.
هدف من از این کار اینه که اولا نوشتن رو برای خودم متنوعتر و جذابتر و سادهتر کنم. ثانیا، به سایر وبلاگنویسان سرنخی بدم که بتونند راحتتر بنویسن و اینقدر در قالبهای دشوار نوشتن یا به قول فواد انصاری در دام کمالگرایی گرفتار نشن و این طور نشه که مدتها وبلاگشون رو نتونن بروز کنن.
از امروز یک سری نوشته با عنوان «صبحانه» منتشر میکنم. اشتباه نکنید قرار نیستین به شما صبحانه بدم (برای املت به عادل طالبی مراجعه کنید) بلکه این عنوان رو به دو دلیل انتخاب کردم:
1- جز یادداشتهای صبحگاهی هستند که به اندازه کافی توسط شاهین کلانتری در مورد مزایایی اونها صحبت شده.
2- همان طور که با صبحانه غذای جسم رو تامین میکنند، این نوع نوشتههای صبحگاهی برای تامین غذای روح نگارنده میباشد!
لازم به ذکره که این دسته از مطلب رو میشه در ذیل همون بداههنویسی که قبلا بوده قرار داد، فقط سعی میکنم چاشنی اولصبحی و انرژیمثبتیاش رو بیشتر کنم که خداینکرده مورد نفرین خلقالله قرار نگیرم!
طبیعیه که از این نوع نوشتهها نمیشه خیلی انتظار بالایی از لحاظ انسجام و عمق مطلب داشت و کارشون اینه که روح وبلاگنویسی (برجامانده از دوران اوج وبلاگستان فارسی) همچنان زنده نگه داره.
وقتی میگم صبح بیشتر ابتدای روز کاری منظورم هست وگرنه من شعبانعلی یا یاور مشیرفر نیستم که 4 صبح بیدار شم. همین که بتونم مثل الان دور و بر 9 صبح بیدار باشم و بنویسم مستحق تقدیر هستم!
بعد از این مقدمه صفر (به قول بچههای متممی) یا منفی یک، بریم سراغ اصل مطلب.
دیروز به یکی از دوستانم که از شکست خیزشهای اجتماعی سرخورده بود گفتم: این جنبشها و خیزشهای اجتماعی هم مثل تلاشهای فردی هستند. وقتی یک فرد شروع به حرکت و تلاش میکنه همیشه با موفقیت همراه نیست، گاهی به زمین میافته، شکست میخوره، دچار ورشکستگی میشه و … اما همه اینها توش درس و تجربه و آثار مثبتی هست و زمینهساز اقدامات و احیانا موفقیتهای بعدی هستن.
در مورد جامعه هم همین طوره. جنبشهای و خیزشهای اجتماعی حتی اگر در کوتاهمدت با موفقیت همراه نباشن یا دچار شکست بشن، اثر مثبت خودشون رو روی تغییر فرهنگی و تکامل اجتماعی بر جا میذارن. مثلا کودتای 28 مرداد شکستی برای بخش وسیعی از جامعه بود اما میشه نشون داد که این رخداد زمینه رو (درست یا غلط) برای انقلاب 57 آماده کرد.
دیروز یک مطلب در اینستاگرام از سروش صحت دیدم که میگفت از نظر شجاعت دهه هشتادیها معلم من هستند. این گونه اظهار نظرها شاخکها حسی من رو فعال میکنند ومن رو به فکر فرو میبرند، چون از مدتها قبل یکی از علایقم اینه که در مدلهای ذهنی افراد مختلف دقیق بشم و ببنیم افکار و احساسات و جهانبینی و دیدگاه و نگاه اونها به دنیا چطوری هست تا شاید توشهای در جهت بهتر کردن خودم فراهم کنم.
حتما آدمها از نسلهای جدیدتر یا قدیمتر ویژگیهایی در شخصیتشون یا در رفتارشون یا دیدگاهشون هست که میتونه برای ما درسآموز باشه، چه از این نظر که اونها رو یاد بگیریم و استفاده کنیم، چه از این نظر که از اونها پرهیز کنیم و علت عیبها و ناکامیشون رو تشخیص بدیم.
مثلا من فکر میکنم برخی از ما دهه شصتیها به طور کلی نسبت به نسلهای جدیدتر بیش از حد فکر میکردیم، عملگراییمون کمتر بود، گمان میکردیم همه چی رو با منطق و استدلال و عقل و متانت و نجابت باید پیش ببریم، ریسکپذیری کمتری داشتیم، بیش از حد در تاریخ غوطهور بودیم، دلسوزیمون نسبت به لذت و رفاه و عمر و جوونی و سلامت خودمون کم بوده.
بعضی از ما فکر میکردیم در راه جامعه باید خودمون رو فدا کنیم. شاید اگه برای حق و رفاه و آسایش خودمون تلاش میکردیم و سختی میکشیدیم و حتی خودمون رو فدا میکردیم بهتر نتیجه میگرفتیم (همون فردگرایی یا دست نامرئی اسمیت که میگه پیگیری منافع فردی، منافع جمعی رو هم به دنبال داره).
مثلا یادمه در حلقههای بچههای کتابخون و اهل فرهنگ که در دهه 80 حضور داشتم، خواب کم، عدم توجه به سلامتی و سختی کشیدن در حد آسیب زدن به خود در جهت اینکه کشور رو آباد کنیم و جامعه رو بسازیم به شدت ترویج میشد. مثلا ما به مصاحبه شجریان استناد میکردیم که میگفت: اینقدر سرم شلوغه که وقت نمیکنم دندونهام رو درست کنم.
میشه در این خصوص خیلی حرف زد.
بازم تاکید میکنم که مطالب مختلفی که در نوشتههای این چنینی مینویسم یک جور بلند فکر کردن هست که شاید دو روز دیگه با خودم بگم: چه افکار چرتی! اما شاید فرصتی برای فکر کردن خودم و مخاطب فراهم کنه.
روز بخیر!
سلام.
صبحانۀ مقوی و مفیدی بود. مخصوصاً با قسمتی که در مورد دههشصتیها بود کاملاً موافقم. با سروش صحت هم همنظرم اما برام واقعاً عجیبه که چطور این نسل جدید انقدر نترستر از بزرگتراشون هستن. چی بر ما گذشته که اغلب اوقات خودمون و تفکراتمون رو اول باید از یه سری فیلتر رد کنیم. تاثیر آموزش خانوادهها و محیط بیرونی بوده یا تقصیر خودمون. نمیدونم.
سلام و ارادت. سپاس از حسن توجه شما. واقعا خیلی پرسش مهمی هست که مطرح کردید که چرا ما اینقدر میترسیم، حداقل در تصمیمها و مسائل زندگی شخصی؟ خیلی میشه راجع بهش حرف زد. شاید به علت باید و نبایدهای بیش از حدی هست که خودمون و جامعه به خودمون تحمیل کردیم و هی میترسیم این باید و نبایدها نقض بشه، هی میترسیم اشتباه کنیم و توسط نفس ملامتگر خودساخته مورد سرزنش قرار بگیریم و …
سلام و احترام
من فکر میکنم این اطلاق کلی به دهه هشتادیها به عنوان افراد نترس و شجاع و به دهه پنجاه و شصتیها به عنوان افرادی کمرو و درونگرا ساکت و (در معنا، توسریخور) خیلی صحیح نیست. شاید اینکه جوانان امروز با سری ناترس شعار میدهند و جلوی نیروی انتظامی میایستند و چهل پنجاه سالهها کمی – یا زیاد – احتیاط میکنند صحیح و قابل مشاهده است؛ اما یادمان نرود همین دهه پنجاهیها و خصوصا دهه چهل و دهه سیها بودند که زمان جنگ با آن همه فداکاری و رشادت جلوی عراق ایستادند. اگر اینجا گلوله پینتبال و باتوم (هم) هست، آنجا هیچ چیزش پلاستیکی نبود. همهاش جدی و کشنده بود. نمیخواهم قضاوت اخلاقی و مقایسهای تطبیقی داشته باشم. به هیچ وجه. اما فکر میکنم در اطلاق صفتهای کلی در علوم انسانی باید مراقب بود. گاهی حتی همین تکرار لفظ شجاعت به یک گروه سنی و یک نسل، بخشی از قوه عاقله آنها را در برابر قوه احساسیشان خاموش میکند و در نهیت به ضررشان است.
سلام و ارادت
بله حرف شما کاملا درسته. لطفا مطلب بنده را به عنوان یک مطلب دقیق و عمیق علمی در علوم انسانی در نظر نگیرید، همان طور که از عنوان مطلب مشخص است و در مقدمه مطلب گفتم این نوع مطالب به صورت بداهه،سطحی، برای بلند فکر کردن، تخلیه احساسات و نشخوارهای فکری نویسنده نوشته میشوند. ولی ممنون که شما عمیق و روشمند فکر میکنید و حرفهای سطحی که در فضای مجازی زده میشود را بدون تامل جدی نمیگیرید.
بله حرفهای کلی معمولا پر از خطا و کاستی هست زیرا شیطان در جزئیات نهفته است.
ان شالله بتوانم در یک مطلب عمیق عنواندار این بحث را بنویسم.
تشکر.
بزرگوارید. دلتان شاد و آرام
شاد و سلامت باشید.