پریروز با یکی از دوستان حضوری دیدار کردم که سر موضوعی ناراحت و پریشان بود. بعد از صحبتهایی که داشتیم نهایتا به او گفتم مسلم است که ناراحتیهایش غیرمنطقی است (میتوان ادعا کرد که ناراحتی همیشه غیرعقلانی است، هر چند انتظاری نیست که همیشه بتوانیم احساساتمان راکنترل کنیم و صرفا عقلانی رفتار کنیم).
متوجه شدم که پریشانحالی او تنها محدود به این موضوع نیست و کمی افسرده هست و مراجعاتی به روانشناس هم دارد. او از این مینالید که گاهی افکار منفی مختلفی در ذهنش میگذرد و او تقریبا کنترلی بر آنها ندارد.
به عنوان دوست (و نه متخصص) با توجه به تجربیات خودم به او توصیه کردم هر وقت دچار آشفتگی شده و ذهنش بیقرار شد، سعی کند با نوشیدن یک آب سرد یا کشیدن نفس عمیق آرام بگیرد و ابتدا طمانینه را در خود برقرار کند و خیلی آهسته و تنها روی یک موضوع یا فکر خاص تمرکز کند و اجازه دهد عقل کارش را درست انجام دهد.
عقلانیت بیشک بالاترین قدرت انسان است و واقعا معجزه میکند به شرطی که اجازه پیدا کند کارش را درست انجام دهد اما عدم آرامش و طمانینه، عجله، چندکارگی، استرس، عدم تمرکز و امثال آن عقلانیت را مخدوش میکنند.
به او توصیه کردم برای ایجاد طمانینه با خود حرف بزند یا روی کاغذ یا کیبورد بنویسید، یک موسیقی آرام یا صدای طبیعت (مثلا صدای باران) گوش کند.
من خودم گاهی برای برقراری طمانینه و فکر کردن از طریق نوشتن، یک صفحه ورد باز میکنم و رنگ پسزمینه آن را آبی آسمانی یا رنگهای ملایم دیگر قرار میدهم و با آرامش و تمرکز شروع به نوشتن میکنم.
بارها شده که تا قبل از این کار، فکر میکردم بدبختترین موجود عالم هستم و مشکلاتم هیچ راهحل و چارهای ندارد اما بعد از نوشتن، به حماقت پیشین خود خندیدم!
دیروز دوستم زنگ زد. این توصیه جواب داده و او خوشحال بود.
نمیشه دکتر، آدم افسرده از زندگی بیزاره، دست و دلش به نوشتن نمیره، موسیقی آروم حکم یه زنگ گوشخراش را براش داره، تنها چیزی که خوشحالش میکنه فکر کردن به مرگه
بله اگه در حد شدید باشه درسته، بحثم در خصوص اونهایی هست که افسردگی خفیف دارند.