مطلب آقای مشیرفر بهانهای شد برای نوشتن این سطور.
ایشون فلسفه و سبک زندگی خود را در ذیل عنوان جستجوی رنج تعریف کردند.
البته رنجی که ایشان توصیف کردند، در واقع لذت خالص بوده. هر کاری که انسان با رضایت کامل و احساس شادی درونی انجام میدهد، رنج نیست، عین لذت هست.
به قول یکی از روانشناسان ایرانی: یک فوتبالیست رو میبینی که در مصاحبه تلویزیونی از رنج تمرین کردن در زمینهای خاکی میگه اما در واقع او رنجی نکشیده بلکه در حال لذت بردن از فوتبال بوده.
قبلا در نوشتهای توضیح دادم که خیلی از آدمهای موفق در واقع سختی خاصی نکشیدند بلکه فقط عشقشون رو دنبال کردند.
به هر حال دیدگاه و فلسفه ایشان قابلاحترامه و این هم راهیه برای زندگی.
اما بنده بدون اینکه قصد مخالفت با ایشون داشته باشم، کمی فلسفه و سبک زندگی خودم را تشریح میکنم که مبتنی است بر لذت و آزادی و تنوع. چرا؟
چون به قول یکی از بزرگان: غم (رنج) راه خودش را پیدا می کند، باید دنبال شادی گشت.
به قول خیام نیشابوری:
برخیز و مخور غمِ جهانِ گُذران،
خوش باش و دمی به شادمانی گذران
در طَبْعِ جهان اگر وفایی بودی،
نوبت به تو خود نیامدی از دگران.
یا به قول شفیعی کدکنی:
چنان که گل، همه عمرش مسخّر شادی است
تمامِ پویهی انسان به سوی آزادی است
من واقعا درک نمیکنم اینایی که اینقدر سختی بیهوده به خودشون میدن. اون دفعه اتفاقی وبلاگ یک بنده خدایی رو دیده بودم، خوابش رو به سه چهار ساعت در شبانهروز رسونده بود اونم خواب قطعه قطعه و کلی بایدهای دیگه بر خودش تحمیل کرده بود. البته شاید برای ایشون این نوع زندگی قابلقبول باشه اما برای من جذاب به نظر نمیرسه! با خودم میگم این همه سختی دادن به خود برای چی؟ برای اینکه مثلا دو تا کتاب رمان بیشتر در روز بخونیم یا یک زبان بیشتر بلد باشیم؟! به قول دکتر هلاکویی: ما که نیومدیم تو این دنیا کار کنیم، اومدیم زندگی کنیم. البته زندگی شاد و پرانرژی. زندگی شاد هم با روح و روان خسته و این همه فشار و استرس و کمخوابی ممکن نیست، حداقل من بلد نیستم!
برای اینکه این سبک زندگی را داشته باشیم باید چیکار کنیم:
- چند حوزه برای شغل یا فعالیت پیدا کنیم که عاشق انجامدادنش باشیم. این طوری بدون اجبار و رنج کشیدن از کار کردن لذت میبریم. این یعنی کار کردن با لذت و آزادی و تنوع.
- افکار و عقاید و محیط و آدمهای اطرافمان را در جهت تقویت حس شادی، آزادی، مثبتاندیشی و خوشبینی انتخاب و برقرار کنیم.
- هر چه بیشتر از تدبیر و عقلانیت و خلاقیت و نوآوری کمک بگیریم تا در چارچوب اخلاقیات، با صرف انرژی و رنج کمتر، لذت بیشتر کسب کنیم. باید بیشتر از اینکه از جسم یا ارادهمون خرج کنیم از مغزمون راهحل بگیریم و از دلمون انرژی.
من سبک زندگیام این طوری هست که صبح بعد از یک خواب خوب و کافی بیدار میشم. خواب کافی هم برای سلامتی لازمه و هم اینکه پرنشاط و پرانرژی و پربازده باشی. بعدش در ذهن خودم فهرستی از علایق شغلی و غیرشغلی را رو مرور میکنم، مثلا:
- نوشتن یک مقاله علمی-پژوهشی
- تمرین سنتور
- نوشتن گزارش کاری
- نوشتن پست وبلاگی
- یادگیری زبان
- پیگیری یک کار اداری
چون همه اینها جز علایق من هستند و از انجامشون لذت میبرم و به اندازه کافی تنوع هم درشون هست، نیاز به هیچ رنج و اجباری نیست.
من همیشه یک قول و قراری با خودم دارم و همیشه هم سر قول و قرارم هستم. به خودم میگم: من آزادی بهت میدم هر کاری دوست داری انجام بدی اما تو هم باید قول بدی نهایتا کارهای مهمتر و فوریتر را سر موقع انجام بدی.
چون این طوریه که گاهی آدم حوصله انجام اولویتهای کاری رو نداره اما با این قول و قراری که با خودم دارم اول شروع میکنم که به انجام کارهای دیگهای که دوست دارم و بعد به تدریج انرژیام بالا میره و کارهایی غیرجذاب قبلی برام جذاب میشه. این طوری بر مشکل اهمال کاری خودم هم غلبه کردم.
به نظر من آزادی و تنوع و لذتطلبی در انجام کارها بسیار مهمه، چون هم به انسان احساس نشاط و شادی میده و هم انرژی مثبت انسان رو آن چنان بالا میبره که انسان قدرت انجام کارهای بهظاهرسخت رو پیدا بکنه.
در مقابل احساس رنج کشیدن از کارها، اولا از نظر روحی آدم را غمگین و افسرده میکنه، ثانیا، انرژی مثبت انسان را پایین میاره که این باعث بازدهی پایینتر و قدرت خلاقیت کمتر میشه.
به هر حال اون چیزی که مسلمه اینه که هر کس باید مدل ذهنی و سبک زندگی خودش را بر اساش تیپ شخصیت، جهانبینی و اقضائات زندگی خودش انتخاب کنه.
به نظر من اون چیزی که مهمتر از نوع مدل ذهنی و نوع سبک زندگی هست، اولا انسجام و یکپارچگی مدل ذهنی است؛ یعنی حاوی افکار و عقاید متناقض و تقلیدی و نمایشی و ریاکارانه نباشه؛ ثانیا، اعتماد و اطمینان کامل به یک مدل ذهنی و سبک رفتاری هست؛ یعنی به راه و روش خودمون ایمان داشته باشیم و ثبات کافی در افکار و رفتار داشته باشیم.
میتونید لینک این موضوع خواب قطعه قطعه رو بفرمایید؟ خیلی دنبالشم یه مدته
متاسفانه الان لینکش رو پیدا نمیکنم. به طور اتفاقی در وبلاگ یکی از بچههای متممی دیده بودم. ظاهرا در خود است ظاهرا در خود ممتمم هم راجع بش نوشته.
بله آن را پیدا کردم
هم کامنت متمم
هم وبلاگ
اما خبری از “زندگی جهنمی” که گفتید نبود
گفته اند که خیلی تجربه ویژه ای بوده
البته این تصور من از زندگی ایشون از بیرون بود که شاید درست نباشه. در واقع منظورم این بود که چنین زندگی که برای اون فردا شاید بد نباشه اما برای تصور چنین زندگی جهنمی به نظر میرسه. برای اینکه خدای نکرده از کلمات من بوی توهین به زندگی ایشان به مشام نرسه، متن رو اصلاح میکنم. تشکر.
روح انسان بازیگوشه!دوست داره شاد باشه و بازیگوشی کنه…توی کتاب خوندن،بیدار شدن،کار کردن و تمام فعالیتها نباید با یک زنجیر این روحو اسیر کرد:)
بله درسته، فقط باید این حس بازیگوشی و پرانرژی بودن را هدایت کرد به کانال درستش. آزادی همیشه خوبه فقط باید مراقب بود تبدیل به بیقیدی و هرج و مرج نشه.